یکی از بنده های خدا

سرگرمی آموزشی خبری

یکی از بنده های خدا

سرگرمی آموزشی خبری

این وبلاگ در جهت اطلاع رسانی مطالب آموزشی به دانش آموزان وسایر علاقمندان و ایجاد آرامش درونی با تاکید بر سخنان بزرگان دینی و ائمه اطهار و نوابغ علمی می باشدا در جهت رشد عاطفی و پرورش دینی و اخلاقی بایه ریزی خواهد شد و در این میان از سایر علاقمندان هم در جهت پربار شدن این وبلاگ دریافت نظر و ایده خواهد شد زیرا انسان بدون مشورت ودریافت نظرات و خودسنجی به جایی نخواهد رسید پس از همه ی کسانی که این وب را در اندک زمان ملاحظه می نمایند تقاضامندم یکی از بنده های خدا را و سایر دوستان که با من همکاری دارند یاری نمایید.


الهی! ای خالق بی‌مدد و ای واحد بی‌عدد، ای اول بی‌هدایت و ای آخر بی‌نهایت. ای ظاهر بی‌صورت و ای باطن بی‌سیرت، ای حی بی‌ذلت ای بخشنده بی‌منت، ای داننده رازها، ای شنونده آوازها، ای بیننده نمازها، ای شناسنده نامها، ای رساننده گامها، ای مطلع بر حقایق، ای مهربان بر خلایق، عذرهای ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر و بر عیب‌های ما مگیر که تو قوی و ما حقیر، از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت

ادیسون

پنجشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۳، ۰۸:۴۱ ق.ظ

ادیسون

 

ادیسون در سنین پیری پس از کشف چراغ برق یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار می رفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می  کرد. این آزمایشگاه بزرگترین عشق پیرمرد بود.

هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود

در همین روزها بود که نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتا کاری از دست کسی بر نمی آید و تمام تلاش ماموران فقط جلو گیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است.

آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود.

پسر با خود اندیشید که احتمالا پیرمرد با شنیدن این خبر سکته می کند و لذا از بیدار کردن پیرمرد منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با تعجب دید که پیر مرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یک صندلی نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره می کند.

پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او می اندیشید که پدر در بدترین شرایط عمرش بسر میبرد.

ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سر شار از شادی گفت: پسر تو اینجایی می بینی چقدر زیباست!

رنگ آمیزی شعله ها را می بینی؟

حیرت آور است!

من فکر می کنم که آن شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در کنار فسفر به وجود آمده است!

وای ! خدای من، خیلی زیباست!

کاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را می دید.

کمتر کسی در طول عمرش امکان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت.

نظر تو چیه پسرم؟

پسر حیران و گیج جواب داد:

پدر تمام زندگیت در آتش می سوزد و تو از زیبایی رنگ شعله ها صحبت می کنی؟

چطـور می توانی؟ من تمام بدنم می لرزد و تو خونسرد نشسته ای؟

پدر گفت:  پسرم از دست من و تو که کاری بر نمی آید.

مامورین هم که تمام تلاششان را می کنند. در این لحظه بهترین کار لذت بردن از منظره ایست که دیگر تکرار نخواهد شد.

در مورد آزمایشگاه و باز سازی یا نو سازی آن فردا فکــر می کنیم.الان موقع این کار نیست.

به شعله های زیبا نگاه کن که دیگر چنین امکانی را نخواهی داشت!

توماس آلوا ادیسون سال بعد مجددا در آزمایشگاه جدیدش مشغول کار بود و همان سال یکی از بزرگترین اختراع بشریت یعنی ظبط صدا را تقدیم جهانیان نمود. آری او گرامافون را درست یک سال پس از آن واقعه اختراع نمود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۷/۱۷
bayat1393 ا.ب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی